loading...
جذاب و باحال
MILAD بازدید : 19 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:


- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میگه:

- اوه … “بله کاملا” …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه!

بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه:

- ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه. مطمئنن خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم!

و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده.

مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و در حالیكه زیر چشمی اندام خانم زیبا رو دید می زنه درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن.

زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد.

مرد می گه شما نمی نوشید؟!


زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه:

- نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!

MILAD بازدید : 21 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
داستان

 

یه پسر بچه کلاس اولی به معلمش میگه :

خانوم معلم من باید برم کلاس سوم

معلمش با تعجب میپرسه برای چی ؟

اونم میگه :

آخه خواهر من کلاس سومه اما من از اون بیشتر میدونم و باهوش ترم.

توی زنگ تفریح معلمه به مدیر مدرسه موضوع رو میگه اونم خوشش میاد میگه بچه رو بیار تو دفتر من چند تا تست ازش بگیریم ببینیم چی میگه ، معلمه زنگ بعد پسره رو میبره تو دفتر بعد خانوم مدیره شروع میکنه به سوال کردن :

خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه:


نه تا

دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه :

هفتادو دو تا

همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم

خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم،
میگه پسرم اون چیه که گاو چهار تا داره اما من دو تا دارم؟
مدیره ابروهاشو بالا میندازه که پسره جواب میده :

پا

دوباره خانوم معلمه میپرسه:
پسرم اون چیه که تو توی شلوارت داری اما من تو شلوارم ندارم
مدیره دهنش از تعجب باز میشه که پسره جواب میده :

جیب

دوباره خانوم معلمه سوال میکنه:
اون چه کاریه که مردها ایستاده انجام میدن اما زن ها نشسته و سگ ها روی سه پا
تا مدیره بیاد حرف بیاره وسط پسره جواب میده :

دست دادن

باز معلمه سوال میکنه :
بگو ببینم اون چیه که وقتی میره تو سفت و قرمزه اما وقتی میاد بیرون شل و چسبناک
مدیره با دهان باز از جاش بلند میشه که بگه این چه سوالیه که پسره میگه:

آدامس بادکنکی

دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه :

بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم!

MILAD بازدید : 43 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
یه سوالی منو پریشون کرده واسه چی جعبه پیتزا مربعی شکل است ؟؟!! بازش میکنی دایره پیدا میکنی ؟؟!! بعد مثلثی میخوری ؟؟!
MILAD بازدید : 26 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
  • دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند

  • اگر یه دختر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه، از خونه فرار می کنه. اما یه پسر اگر یک مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری می ده!

  • یه دختر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه خودکشی می کنه! اما یه پسر اگر دو تا مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو می کشه

  • یه پسر اگر 3 تا مشکل غیر قابل حل داشته یه هفته افسرده می شه بعد با 3 تا مشکل کنار میاد و زندگیش رو می کنه اما تا کنون دختری که 3 تا مشکل داشته باشه دیده نشده چون همشون در مرحله دو تا مشکل خودکشی می کنند و به سه تا نمی رسه مشکلاتشون!

  • دخترا از پسرا موهاشون کوتاهتره

  • دخترا می خوان سر پسرا کلا ه بزارن، اما در نهایت سر خودشون کلاه میره.

  • نقطه قوت پسرا چشماشونه اما نقطه قوت دخترا چشم و گوش ابرو و دماغ و دهن و... هست

  • دخترا با اینکه بیشتر از پسرا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت می کنن، اما خیلی بیشتر از پسرا تصادف می کنن و خلاصه: در هر تصادف رد پای یک دختر به چشم می خوره

  • دخترا فکر می کنن بهترین راه برای داشتن یک رابطه خوب و مداوم صداقت و راستگویی هست. ولی پسرا مطمئن هستند بهترین راه دروغگویی و گرفتن سوتی از طرف مقابله

  • اگر برادرتون دوست دختر داشته باشه، شما سعی می کنید با اون دختر آشنا بشید! ولی اگر خواهرتون دوست پسر داشته باشه شما قسم می خورید که هم پسره و هم خواهرتون رو سر به نیست کنید

  • دخترا زندگی مشترک رو در عشق و صفا و صمیمیت می بینن ولی پسر ها در غذا

  • اگر یک دختر در یک جمع سوتی بده تا آخر دیگه هیچ حرفی نمی زنه. اما پسر ها در یک جمع فقط سوتی میدن!

  • یک دختر اگر 24 ساعت با دوست پسرش صحبت نکنه افسرده میشه... اما یک پسر اگر 24 ساعت با دوست دخترش صحبت نکنه با اون یکی دوست دخترش صحبت می کنه

  • پسر ها می دونن جنبش فمنیسم چیه، واسه همین ازش متنفرن، ولی دختر ها نمی دونن جنبش فمنیسم چیه، واسه همین طرفدارشن

  • اگر یه دختر به یه پسر نگاه کنه، پسره فکر می کنه که خیلی خوش تیپه. ولی اگر یه پسر به یه دختر نگاه کنه دختره فکر می کنه که پسره چقدر بی چشم و رو هستش

  • بعد از خوندن این مطلب پسرا اول 2 دقیقه فکر می کنند تا مفهوم مطلب رو بفهمن!د و چون بعد از دو دقیقه نمی فهمند می زنن زیر خنده و میگن خیلی باحال بود! اما دخترا بعد از خوندن این مطلب 2 ساعت حرص می خورن و فکر می کنن به شخصیت دخترای ایرونی توهین شده و در نهایت چون مفهوم این مطلب رو نفهمیدن، به نویسنده فحش میدن!
MILAD بازدید : 33 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
قلم بر قلب سفید كاغذ می‌گذارم و فشار می‌دهم تا انشاء‌ام آغاز شود. سال گذشته سال بسیار خوبی و پر بركتی می‌باشد. سال گذشته پسر خاله ام زیر تریلی 18 چـــرخ رفـت و له گـــــــشت و ما در مجلس ترحیمش شركت كردیم و خیلی میوه و خرما و حلوا خوردیم و خیلی خوش گذشت.
ما خیلی خاك بازی كردیم. من هر چی گشـــــــــــــــــتم پــــسرخاله ام را پیــدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بیل زد، بدون بی دلیل! من در پارسال خـــیلی درس خواندم ولی نتـــوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بیرون پرت كردند.
من خیلی در كارهای خانه به مـادرم كمك می‌كنم. مادرم من را در سال گذشته خیلی دوست می‌داشت و من را خیلی ماچ می‌كند ولی پدرم خیلی حسود است و من را لای در آشـپزحانه می‌گذاشت.
در سال گذشته مـا به مسافرت رفتیم و با قطار رفتیم. مــن در كوپه بسیار پدرم را عصبانی كردم و او برای تنبیه من را روی تخت خواباند و تخت را محكـــم بست و من تا صبح همان گونه خوابیدم!
پدرم در سال گذشته خیلی سیگار می‌كشد و مادرم خیلی ناراحت است و هــــــــی به من میگوید: كپی‌اوغلی، ولی من نمی‌دانم چرا وقتی مادرم به من فحش می دهــــــد، پدرم عصـبانی می‌شود!
در سال گذشته ما به عـــید دیدنی رفتیم و من حدودا خیـــــلی عیدی جـمع كرده‌ام، ولی پدرم همه آنها را از من گرفت و آنتن مـــــــاهواره‌ای خرید كه بسیار بــدآموزی دارد و من نگاه نمی‌كنم و پدرم از صبح تا شب شوهای بی‌نــاموسی نگاه می‌كند و بشكن می‌زند.
پــــــدرم در سال گذشته رژیم گرفته است و هر شب با دوست‌هایش آب و ماست و خیار می‌خورند و می‌خندند، گاهی وقتا هم آب با چیپس و ماست موسیر!

من خیلی سال گذشته را دوست دارم و این بود انشای من
MILAD بازدید : 23 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند.
باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، با ید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ی جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد. مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد. به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام. نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد:
صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم. بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی.
بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.
بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد ...
MILAD بازدید : 63 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندارمیگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!
چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون
خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!

نکته مدیریتی : قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت ارزیابی کنید
MILAD بازدید : 31 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما ۲۰۰ دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»

رئیس پاسخ می دهد: «خودم می دانم. اما ماه گذشته که ۲۰۰ دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی. »

کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد:

«درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم.»
MILAD بازدید : 29 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
۱-اسم هر جک و جونوری رو روی شما نمیگذارند از قبیل آهو ،غزال ، پروانه ، شاپرک و موارد دیگر که اینجا جاش نیست!



۲-در عروسی میتونید لباسی رو که بارها به تن کردید رو دوباره بپوشید!



۳-میتونید هر صد سال یه بار هم موهاتون رو شونه نکنید و بعد بگید مد روزه!



۴-از ترس اینکه کسی سن شما رو بفهمه شناسنامتون رو قایم نمیکنید!



۵-مطمئنا استهلاک فک شما به مراتب کمتر است!



۶- مدل لباس دختر شمسی خانم چشمهاتون رو داخل دهانتون سرنگون نمیکنه!



  
MILAD بازدید : 25 سه شنبه 18 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 170
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 144
  • بازدید کلی : 7,225