loading...
جذاب و باحال
MILAD بازدید : 19 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:

آیا آن سنگ را به من می دهی؟

زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.

چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت:

من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:

من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم.

به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم!
MILAD بازدید : 26 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

سال ۳۶۵ روز است در حالی که:

۱- در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند.

۲- حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوامطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگرباقیمیماند.

۳- در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا”۱۲۲ روز میشود. بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند.

۴- اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را میطلبد که جمعا”۱۵ روز میشود. پس ۱۲۶ در روز باقی میماند.

۵- طبیعتا ”۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل ۳۰ روز میشود. پس ۹۶ روز باقی میماند.

۶- ۱ ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چراکه انسان موجودی اجتماعی است. این خود ۱۵ روز است. پس ۸۱ روز باقی میماند.

۷- روزهای امتحان ۳۵ روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس ۴۶ روز باقی میماند.

۸- تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم ۳۰ روز در سال هستند. پس ۱۶ روز باقی میماند.

۹- در سال شما ۱۰ روز را به بازی میگذرانید. پس ۶ روز باقی میماند.

۱۰- در سال حداقل ۳ روز به بیماری طی میشود و ۳ روز دیگر باقی است .

۱۱- سینما رفتن و سایر امور شخصی هم ۲ روز را در بر میگیرند. پس ۱ روز باقی می ماند.

۱۲- یک روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه می توان در آن روز درس خواند؟

MILAD بازدید : 37 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
دوتا عكس از سلطان فوتبال دنیا امید وارم خوشتون بیاد



نظر یادتون نره

MILAD بازدید : 32 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

تاکنون راجع به رابطه دو چشم خود با یکدیگر فکر کرده اید؟


هیچگاه یکدیگر را نمی بینند.
با هم مژه می زنند.
با هم حرکت میکنند.
با هم اشک میریزند.
با هم می بینند.
با هم می خوابند.
با هم شراکت و ارتباط عمیق حسی دارند.
ولی وقتی یک زن را میبینند یکی چشمک می زند و دیگری نمی زند.
نتیجه میگیریم که زن توانایی قطع هر ارتباطی را دارد.
MILAD بازدید : 29 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟
دختر :بله ،شما؟
ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم !!


شماره ناشناس بعدی :


ناشناس : دوست پسر داری؟
دختر : نه نه اصلا
ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ...
دختر : عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!!
ناشناس : خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو....!

MILAD بازدید : 29 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
زن همراه دوست پسرش توی تخت بودند که شوهرش وارد خونه شد!
زن به دوست پسرش گفت:
بیا اینجا کنار دیوار وایسا!
بعد با عجله به بدنش اسپری رنگ پاشید و بهش گفت:
از اینجا تکون نخور تا بهت بگم! تو مثلا مجسمه ای!
وقتی شوهر زن وارد اتاق شد پرسید:
این چیه؟
زن: اُه این یه مجسمه است! خانم اسمیت یکی مثل این داشت؛ منم خوشم اومد و یکی واسه خودمون خریدم!
شوهر دیگه چیزی نگفت و هر دو رفتن خوابیدن!
ساعت 2 صبح شوهر از تخت دراومد و رفت آشپزخونه و با یه ساندویچ و یه قوطی آبجو برگشت توی اتاق!
بعد به مجسمه گفت:

بیا اینارو بگیر،بخور.میفهمم چی میکشی!
خود من مجبور شدم دو روز تمام بی حرکت توی خونه ی اسمیت بایستم؛ در حالیکه هیچکس هم چیزی نداد من بخورم ...!
MILAD بازدید : 26 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
سلام خدمت دوستای گل
همون طوری كه خودتون در جریانید
امتحانها داره شروع میشه به همین دلیل ممكنه
كمتر وبلاگ آپ بشه
پس به بزرگی خودتون ببخشید!
MILAD بازدید : 45 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

سلام عزیزم، من بابا هستم ... مامانی نزدیک تلفن است؟
نه بابا. او با عمو فرانک طبقه بالا است.
? مکث کوتاه?.... بابا گفت: اما عزیزم تو که عمو فرانک نداری!
- چرا دارم الان هم با مامان طبقه بالا است.
بابا گفت: ببین عزیزم بیا یه بازی کنیم. گوشی را بگذار بعد برو در اتاق خواب را بزن و به مامان بگو بابا خونه است.
- باشه بابایی.
چند دقیقه بعد دختر کوچولو برگشت: بابا همین کاری که گفتی کردم.
- خوب بعدش چی شد؟
- مامان از روی تخت پرید پایین و با جیغ و داد این طرف و اون طرف می دوید که یکدفعه قالیچه از زیر پاش در رفت و از پله ها افتاد پایین. الان هم هیچ تکونی نمیخوره.
- آخ آخ عزیزم ببخشید. عمو فرانک چی شد؟
- عمو فرانک از پنجره پرید تو استخر ... اما یادش رفته بود که تو بخاطر زمستون آب استخر را خالی کرده بودی، محکم خورد کف استخر و اون هم الان تکون نمیخوره.

مکث طولانی.....

بابا پرسید: استخر؟؟ ببینم اونجا شماره 703-597 است؟
- نه.

MILAD بازدید : 32 چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

ه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر میشه
غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!

من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه …
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم …
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد غول به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !

تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 170
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 40
  • بازدید سال : 163
  • بازدید کلی : 7,244