loading...
جذاب و باحال
MILAD بازدید : 28 یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
شمع فرشته
         مردی كه همسرش را از دست داده بود ، دختر سه ساله اش را بسیار دوست می
        داشت . دخترك به بیماری سختی مبتلا شد ، پدر به هر دری زد تا كودك سلامتی
        اش را دوباره به دست آورد ، هرچه پول داشت برای درمان او خرج كرد ولی
        بیماری جان دخترك را گرفت و او مرد .
        پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد . با هیچكس صحبت نمی كرد و سركار نمی
        رفت . دوستان و آشنایانش خیلی سعی كردند تا او را به زندگی عادی برگردانند
        ولی موفق نشدند .
        شبی پدر رویای عجیبی دید . دید كه در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان كوچك
        در جاده ای طلایی به سوی كاخی مجلل در حركت هستند .
        هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان بجز یكی روشن بود . مرد وقتی
        جلوتر رفت و دید كه فرشته ای كه شمعش خاموش است ، همان دختر خودش است . پدر
        فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد ، از او پرسید : دلبندم ،
        چرا غمگینی ؟ چرا شمع تو خاموش است ؟
        دخترك به پدرش گفت : بابا جان ، هر وقت شمع من روشن می شود ، اشكهای تو آن
        را خاموش می كند و هر وقت تو دلتنگ می شوی ، من هم غمگین می شوم .
        پدر در حالی كه اشك در چشمانش حلقه زده بود ، از خواب پرید .
برچسب ها شمع فرشته ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 170
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 65
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 82
  • بازدید ماه : 144
  • بازدید سال : 267
  • بازدید کلی : 7,348